۱۳۹۷ مهر ۲۷, جمعه

روحانیت

مجید نواندیش : یک روحانی با عالم دینی تفاوت های زیادی دارد: اولا روحانی از سال اول تمرین سخنرانی و منبر رفتن می کند. اما عالم دینی کلی تحقیق مطالعه، تفکر می کند تا یک موقعی احساس کند حرفی برای گفتن دارد آنوقت می نویسد یا سخنرانی می کند. بین این دو حالت تفاوت زیادی است.

در روش درست یک انسان،  حکمت و آموزه های دین را فرا می گیرد. خود را از آن بهره مند می سازد. خودسازی می کند. درون و باطن خویش را می سازد. این روند ممکن است سال ها بطور بینجامد. خود در جهت تعالی حرکت می کند. بعد در صورت پیشرفت، پیدا کردن معرفت و شناخت بیشتر، می تواند سعی نماید دیگران هم بهره مند سازد. اول انسان باید بهره علمش را خود ببرد و بعد سعی نماید به دیگران ببخشد. 

زکات علم نشر آن است. این حالت وقتی پیش می آید که عالم به استطاعت علمی برسد، به درجه ای برسد که از این به بعد دیگر بتواند نشر و تبلیغ نماید.  باطن و نفس خویش از آن بهره مند شد، سپس سعی کند دیگران را بهره مند کند.


فرایند انسان سازی، از خود فرد آغاز می شود. اول خودسازی باید صورت بگیرد. ساده و سهل نیست. حداقل سال ها طول می کشد. انسان دیگر وقتی معطوف بیرون و دیگران شد، ناخودآگاه از خود غافل می شود. 


متاسفانه این ها جزء اصل اخلاق و کلیات محسوب می شود. امروزه جزییات پررنگ و کلیات به ورطه فراموشی افتاده اند. نه تنها فراموش، بلکه وارونه شده است، وارونه متاسفانه عمل می گردد. متاسفانه ظاهر مهم تر از باطن شده است. در نتیجه منافقان از اندازه و شمار خارج اند. لباسی است که وارونه پوشیده اند، می گویند چرا جواب نمی دهد؟

بعضی وقت ها توصیه دوستانه این است، تو سعی کن خودت خطا نکنی، خلاف نروی. خودت را بچسب، به دیگران کاری نداشته باش. آدمی که خود گرفتار انواع خطاها و گناه ها هست، اصلا صلاحیت تذکر و بازداشت دیگران از گناهان را ندارد. مگر اصلا آن تذکر در شنونده تاثیر می کند؟



آدمی که هنوز نفس خویش، ضعف ها، گرفتاری و هوای نفس خود را نمی شناسد، هنوز به خودشناسی نرسیده است که اصلا اصلا اسان نیست. چگونه میخواهد در حق دیگران قضاوت نماید؟ در اهمیت خودشناسی گفته اند من عرب نفسه فقد عرب ربه.

نقطه افتراق اصلی دین الهی، با دیگر مکاتب، همین تاکید بر تلاش برای تربیت نفسانی خود است. نقطه اصلی تفاوت این جاست، دین الهی میخواهد انسان بار بیاورد و تربیت کند. 


امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: کسی که نهان خود را اصلاح کند، خدا آشکار او را نیکو گرداند و کسی که برای دین خدا کار کند، خدا دنیای او را کفایت می‌کند.

پيامبر صلي الله عليه و آله : مَنْ اَصْلَحَ سَريرَتَهُ اَصْلَحَ اللّه ُ عَلانيَتَهُ؛
هر كس باطن خود را اصلاح نمايد، خداوند ظاهر او را اصلاح مى كند


دوما روحانی معتقد است لباس پیامبر پوشیده و وظیفه اش تبلیغ دین اسلام است. خود را وکیل مدافع آنچه به وی از اسلام آموزش داده اند می داند. لذا نسبت به آموخته هایش جانبداری و تعصب دارد و وظیفه خود را دفاع  از آن می داند. اما عالم دینی سعی می کند با کمال انصاف و بی طرفی به نقد و بررسی آموخته ها و نوشته های گذشتگان بپردازد. بین این دو حالت هم تفاوت زیادی وجود دارد. تفاوت بین سعی در منصف بودن تا متعصب و جانبدار بودن.


استاد بنده سخن زیبایی می گفت، وی اشاره می کرد که دین را از فقط کسانی بیاموزید که از راه دین ارتزاق نمی کند. متاسفانه امروزه رفتن به حوزه و آخوند شدن، یکی از روش های عالی برای کسب معاش محسوب می شود.

در اصول کافی ابی عبدالله از قول پیامبر اسلام (ص) نقل می کنند: فقها امین و مورد اعتماد پیامبرانند تا هنگامی که وارد (مطامع و‏ ‏لذایذ و ثروتهای ناروای) دنیا نشده باشند. گفته شد: ای پیغمبر خدا، وارد شدنشان به دنیا چیست.‏ ‏می فرماید: پیروی کردن قدرت حاکمه. بنابراین اگر چنان کردند، بایستی از آنها بر دینتان بترسید و‏ ‏پرهیز کنید[1].

امام موسی جعفر (ع) می فرمایند: هرگاه مؤمن (یا فقیه مؤمن) بمیرد، فرشتگان بر او می گریند و قطعات زمینی که بر آن به پرستش خدا برمی خاسته و درهای آسمان که با اعمالش بدان فرامی رفته است. و در (دژ) اسلام شکافی پدیدار خواهد شد که هیچ چیز آن را ترمیم نمی کند، زیرا فقهای مؤمن دژهای اسلامند، و برای اسلام نقش حصار مدینه را برای مدینه دارند[2].

دقت کنید در حدیث از فقها تعبیر دژ، حصار شده است. استاد گمنامی می گفت در مسیحیت هم داریم که کاردینال سرباز و سگ با وفای مسیح است.  بواقع نقش فقها حفاظت از مرزهای اسلام است. اینها پول و شهرت و احترامی که از طریق دین کسب می کنند. معیشتشان هم از همین راه می گذرد و فکر هم می کنند فقط خودشان حق اند. نقش اینها در گذشته حفاظتی بوده است. هر نامحرمی که نزدیک شود، اینها از مرزها محافظت می کنند و به هر طریقی او را بدر می کنند. استاد گمنامی معتقد بود از دیدگاه ماکرو این تعصب برای محافظت از ادیان لازم است.

در سوره حجرات آیه 13 داریم:
ترجمه آقای مکارم شیرازی: ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید ( اینها ملاک امتیاز نیست ، ) گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست خداوند دانا و آگاه است!


طبق آیه 13 سوره حجرات، برتری میان انسان ها تنها به داشتن تقوای الهی می باشد و دوم عبارت عند الله، نشان می دهد که میزان تقوای افراد فقط نزد پروردگار مشخص است. قضاوت کننده درباره میزان تقوی افراد فقط پروردگار است و بس. ان الاعمال بالنیات، نیات واقعی انسان ها از اعمال را فقط خداوند می داند. تنها پروردگار است که میزان تقوای انسان ها را می تواند تشخیص دهد. پروردگار جمله پیشین را دقیقا درست می دانند.

در نظام روحانیت شیعه، افراد با آموزش دروس حوزوی و فقه، به القاب و عناوینی دست می یابند که مشابه القاب دکتر، مهندس و ... در نظام آموزشی دانشگاهی می باشد. اما متاسفانه این القاب و عناوین نشانه متقی تر بودن و نزدیک تر بودن نزد پروردگار می باشد. یک نظام طبقاتی درست شده است. این ها القاب و عناوینی هستند که بواقع بواسطه فراگیری علوم دینی کسب شده اند، در حالیکه تقوای الهی به حوزه عمل بستگی دارد. چرا این دو باید با هم مترادف شوند؟ همانطور که گفته شد میزان تقوای الهی فقط توسط پروردگار قابل تشخیص است.

مردم عامه وقتی فردی عمامه بسر می بینند، وی را متقی می پندارند. به وی احترام می گذارند. جالب اینجاست که خود روحانیون هم مثلا حجت الاسلام ها در نماز جماعت در صورت وجود یک آیت الله، وی را امام جماعت قرار می دهند. انگار آیت الله عادل تر از حجت الاسلام محسوب می شود!


روحانی کسی است که بواسطه درس خواندن و یادگیری علم، لباس می پوشد عمامه سر می گذارد ولی بواسطه این لباس مشهور به اخلاق مداری، عادل بودن و متقی بودن می شود. یعنی بواسطه علم، مشهور به عمل صالح می شود. در حالیکه این دو ارتباط مشخصی با هم ندارند. در حالیکه روحانی بواسطه علم لباس دار شده است. آیا داشتن علم دینی امتیاز محسوب می شود؟ در کتاب غررالحکم از امیرالمومنین از عالم متهتک یاد شده است و  آمده است:
فقط دو شخص کمرم را شکستند؛ عالمی که از انجام گناه ابائی ندارد و نادانی که اهل عبادت باشد. آن عالم با ارتکاب گناهان، مردم را از دینداری فراری می‌دهد و این نادان، به خاطر جهلش،‌ مردم را به سمت باطل می‌کشاند[3].

خود روحانیون منصف معترف هستند که امروزه القاب روحانیت، آبدوخیاری شده است. کلینی نویسنده مهمترین کتاب حدیث شیعه، اصول کافی، ثقه الاسلام بود که پایین تر از حجت الاسلام می باشد.

فقها شعار کاملا درستی دارند. آنها می گوید جاهل باید به عالم مراجعه کند. اما باید بدانید فقها موضوع شناس نیستند. آنان فقط احکام را می دانند. اما مصادیق شامل هر حکم را قادر به تشخیص نیستند. اما انگار فقها تصور کرده اند در همه امور عالم هستند. در حالیکه اینطور نیست. آیا فقیه از آن نظر که فقیه است ، دارای رای کارشناسی  اینکه مثلا در لبنان باید جنگید یا نجنگید؟ باید سانتریفیوژ درست کرد یا نکرد؟ باید با صدام بعد از فتح خرمشهر ادامه جنگ داد یا نداد؟ یا سفارت آمریکا را باید اشغال کرد یا نکرد؟ در این زمینه ها و تعیین موضوع آنها و در نتیجه حکم مصداق آنها هم عالم محسوب می شود؟ آیا در این زمینه ها تا قبل از موضوع شناسی قادر به تعیین رای اسلامی در مورد آنها هستند؟ اینطور نیست. این موضوعات نیازمند کارشناسی، بررسی و کارشناسان ان امور می باشد. رجوع جاهل به عالم یعنی اینکه به کارشناسان و اهل فن خبره در این زمینه ها رجوع گردد.

فقیه و مجتهد هم انسان است. بعضی وقتها می توان یک مساله را دو جور متفاوت برای یک فقیه توضیح داد و وی دو حکم متفاوت برای آن مساله اعلام نماید! تشخیص موضوع و دسته، اصلا کار ساده ای نیست. بگذریم از اینکه بسیاری از موارد حکومتی و سیاسی، اموری مربوط به مناسبت بین انسان ها و بشر هست و لزومی ندارد که دین در مورد آنها لزوما رای و نظری داشته باشد.

داستانی وجود دارد که بطور خلاصه می گویند یک فردی نزد کشیشی رفت و پرسید آیا می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم؟ کشیش می گوید: فرزندم خیر. دوست آن فرد می گوید سوال را درست مطرح نکردی. بعد دوست آن فرد نزد همان کشیش می رود، می پرسد آیا وقتی در حال کشیدن سیگار هستم، می توانم دعا کنم؟ کشیش در پاسخ می گوید: البته فرزندم. این داستان به همان موضوع شناسی اشاره دارد. موضوع شناسی اصلا کار ساده ای نیست. شخصا در استفتائات از مراجع دیده ام که نحوه پرسیدن سوال و مطرح کردن آن در حکم صادره بسیار تاثیر گذار است.

فقها امروزه عموما در زمینه های غیر تخصصی خود بر خلاف شعار معروف خود اظهار نظر می کنند. در حوزه های مختلف سیاست خارجه، در حوزه های مختلف اقتصادی، اجتماعی، و .... اظهار نظر می کنند و نظر خود را هم عین حکم اسلام می دانند و در صورتیکه با هم مخالفت شود احتمالا طبق مقبوله حنظله، آن را مصداق شرک به خدا می دانند! درباره مسائل پیچیده و حساس که مربوط به مصلحت کل مردم هست، محل اختلاف و مباحثه است، حکم هایی قطعی و مطلق صادر می کنند.


افرادی که باید نمونه و الگوی رفتار اسلامی محسوب شوند، متاسفانه چنان گرفتار خودبرتر بینی، خود مطلق انگاری، ... هستند که آدم های عامه جامعه آنقدر گرفتار نیستند. چه انتظاری داریم درباره باورها و اعتقادات مردم؟ تابه کی دلخوش داشتن به عقبه و تاختن؟ اظهار نظر مطلق (سفید یا سیاه) درباره موضوعی که مورد بحث جدی نخبگان می باشد، آیا غیر از نشانه نابخردی و غرور است؟

در اوان جوانی که توقیعات امام زمان را می خواندم. نامه هایی به ایشان از طرف عالمان شهر قم حاوی سوالات شرعی نگاشته می شد و توقیعاتی در پاسخ صادر شده بود. وقتی سوالات شرعی را نگاه می کردم از این همه جزیی نگری و خرده نگری تعجب کرده بودم. مَثَل فقه اسلامی امروز کم شباهت به ماجرای گاو بنی اسراییل و جزیی نگری ها که منجر به سخت شدن دین گردیده است، نیست. متاسفانه در این پرداختن به جزییات، روح و باطن عمل گم و فراموش شده است. اجتهاد تقلیل پیدا کرده است به اینکه یک نفر فلان مسئله جزیی را احتیاط واجب بداند و دیگری آن را واجب بداند. پروردگار مطالب این پاراگراف را کاملا تصدیق می کنند.

متاسفانه باید گفت امروزه اکثر روحانیون به گواه تاریخ عقب ماندگانی مانده در 1400 سال پیش، با دهانی بسیار گشاد که فقط سخن گفتن بلد است، متعصبان و جمودان فکری هستند با خودبرتر بینی مطلق و دارای یک فضای فکری بسیار مسموم و رقت بار نسبت به بسیاری از دیگر همنوعان.

شاید جمله بالا توهین آمیز بنظر آید، ولی متاسفانه تک تک آن صدق میکند.

ملائکه و فرشتگان می گویند:
به روحانیت نیازی نیست، هر کس خواست برای رضای خداوند، نه برای مال دنیا و کسب قدرت، می تواند به تبلیغ دین بپردازد. به شرط عالم بودن. همین و بس.


قال رسول الله (ص) : سیأتی على الناس زمان لا یبقی من القرآن إلا رسمه ، و لا من الإسلام إلا اسمه ، یقسمون به و هم أبعد الناس منه ، مساجدهم عامره ، خراب من الهدى ، فقهاء ذلک الزمان شر فقهاء تحت ظل السماء ، منهم خرجت الفتنه ، و إلیهم تعود.
پیامبر(ص) فرمود: زمانی بر امتم می آید که از قرآن جز نوشته هایش باقی نمی ماند و از اسلام جز اسمش باقی نمی ماند . خود را مسلمان می خوانند در حالیکه دورترین افراد از آنند، مساجدشان آباد است ولی خبری از هدایت در آن نیست ، فقهای آن زمان شرترین فقهایی هستند که آسمان بر آنها سایه افکنده است، فتنه از آنها خارج میشود و به سوی خودشان نیز باز می گردد[4].

مراجع
[1] اصول کافی؛ ج 1، ص 58، کتاب فضل العلم
[3] تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، محقق، مصحح، رجائی، سید مهدی،‏ ص 696، قم، دار الکتاب الإسلامی، چاپ دوم، 1410ق
 [4] الکافی ج۸ ص۳۰۷ . بحار الانوار ج ۵۲ ص ۱۹۰ . ثواب الاعمال وعقابها ص ۳۰۱ . جامع الاخبار ص ۱۲۹ . منتخب الاثر ص ۴۲۷

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر